ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد کرد و سراغ شتر را از او گرفت
پسر گفت : شتر یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله
پسر گفت : آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت : بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت : من شتری ندیدم!!!
مرد ناراحت شد ، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده است پسر را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسر گفت :روی خاک ردپای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود ، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده ، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه مگس و در طرف دیگر پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی گفت : درست است که تو بی گناهی ، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی!!
بله دوستان این یک مثل قدیمی است که همه ما شنیده ایم و هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود. آسودگی در کم گفتن است ، و چکار داریم که در کار دیگران دخالت کنیم.